شرور كه نيستي الحمدلله؛ گيج و خنگ هم نباش!
مرحوم حاج اسماعیل دولابی از علمای برجسته و از بزرگان اهل معرفت، درخصوص انتظار
فرج تمثیل زیبائی دارندکه نقل آن آموزنده است. پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق
و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم. خودشهم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه میکرد،
میدید کی چه کار میکند؟ مینوشت توی یک کاغذی که بعد حسابو کتاب کند. یکی از بچهها
که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را
مرتب کنید. یکی از بچهها که شرور بود، شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من
نمیگذارمکسی اینجا را مرتب کند! یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه
و جیغ و داد که آقا بیا، بیاببین این نمیگذارد، مرتب کنیم! اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن
آقاش را دید از پشت پرده ... تند و تندمرتب میکرد همهجا را ... میدانست آقاش دارد توی
کاغذ مینویسد ... هی نگاه میکرد سمت پرده ومیخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که
آقاش همین جاست ... توی دلش هم گاهی میگفت:اگر یک دقیقه دیرتر بیاید، باز من کارهای
بهتري میکنم ... آن بچه شرور همه جا را هی میریخت به هم،هی میدید این خوشحال است،
ناراحت نمیشود! وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد ... ما که خنگ بودیم، گریه و
زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد ... او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد ...
زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش ... شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش ...
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن ... خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید ...
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1